امروز که مینویسم یک ماه گذشته مهرداد 11 مهر از خرم آباد برگشت و پدرش همون روز بر اثر فشار رفت کما خیلی حالم بد بود حال دلم افتضاح بود انگار مهرداد و گم کردم و چ حال بدی تا فهمیدم رفتم بیمارستان و ..... اما نمیتونستم ببینم جای خالیشو 5 شنبه قبلش بهم زنگ زده بود و انگار ی چیزایی از سردی ما فهمیده بود و بهم گفت مینا تو هیچ وقت نباید ناراحت باشی و غمگین من همیشه پشتتم چ پشتی شد 5 شنبه این حرفو زد و یک شنبه رفت تو کما و این ب نظرم بی انصافانه ترین قول دنیا بود ک پدر بهم داد روزها از پشت هم گذشتن و همه دعا ک پدر برگرده و فقط میرفتم بیمارستان اما نمیتونستم ببینمش دو س, ...ادامه مطلب