یکمی قبل از ما شدن

ساخت وبلاگ
امروز ک مینویسم ۸مهر یکم حالم بهتره اما هم چنان دلتنگتم و هیچ چیز خوشحالم نمیکنه 

۱۴ تیر بود و من هنوز هیچ کاری نکردم دیگ مژده ب زبون اومد ک به رضایی گف تو رو خدا بذار مینا بره ۳روز دیگ بله برونشه این حتی لباسم نخریده یکم مسقره بازی دراوردیم و دوباره مشغول کار شدیم موقع ناهار رضایی گف تو برو تا شنبه ک کارات تموم شد برگرد فقط نگاش کردم از تعجب این چن روز عید فطر بود و تعطیل اما واسه ی حسابدار تیرماه تعطیلی معنی نداره , اومدم خونه و با ثریا کل لباسامو ریختم بهم و یهو لباسی ک مامان از کربلا اورده بود دیدیم و بعد از پوشیدن همه تایید کردن ک خوبه و ی ارامشی خونه رو گرفت فرداشم تا ۱۰شب دنبال کیف و کفش رنگش بودم و در اوج نا امیدی یه چیزی پیدا کردم 

مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:29