بدون شرح دلم

ساخت وبلاگ
امروز که مینویسم یک ماه گذشته مهرداد 11 مهر از خرم آباد برگشت و پدرش همون روز بر اثر فشار رفت کما

خیلی حالم بد بود حال دلم افتضاح بود انگار مهرداد و گم کردم و چ حال بدی تا فهمیدم رفتم بیمارستان و ..... اما نمیتونستم ببینم جای خالیشو 5 شنبه قبلش بهم زنگ زده بود و انگار ی چیزایی از سردی ما فهمیده بود و بهم گفت مینا تو هیچ وقت نباید ناراحت باشی و غمگین من همیشه پشتتم

چ پشتی شد 5 شنبه این حرفو زد و یک شنبه رفت تو کما و این ب نظرم بی انصافانه ترین قول دنیا بود ک پدر بهم داد روزها از پشت هم گذشتن  و همه دعا ک پدر برگرده و فقط میرفتم بیمارستان اما نمیتونستم ببینمش دو سه بارم مهردادو دیدم اما اون مهرداد همیشگی من گم شده و من فقط دارم سکوت میکنم

روز عاشورا با تمام حال بدی ک داشتم رفتم دیدن پدر ساعت 9:50 دقیقه فقط 10 دقیقه فرصت داشتم ک ببینمش ک اگر مامان مهرداد نبود من پدر و نمیشناختم

روزها داره میگذره و من ب جز سردی از مهرداد نمیبینم و همش فکر و خیال میکنم ک چی شده و اون هیچ حرفی نمیزنه چ سخت میگذرن روزا

5 شنبه 29 مهر پدر فوت کرد و چنان شوکی بهم وارد شد ک هنوزم دلم داغه مثل کوره و بینمون مثل یخای قطب سرد و برفی زندگیم منجمد شده انگار با این حال بازم تو مراسم پدرش شرکت کردم و سکوت کردم اما خدا میدونه ک با اینکه چشمام از گریه ورم کردن چشم ازش بر نداشتم با اینکه اون مدت هاست منو نمیبینه

بعد از مراسم سوم تصمیم گرفتم ک دیگ نرم مهرداد حتی تلفن های منم جواب نمیده و ب نظرم بی منطق ترین کار دنیارو داره میکنه

شاید بگید شرایط سخت باعث شده بله قبول دارم اما مهرداد قوی بود و هرچقدم حالش بد باشه ادم با غریبم بی محلی نمیکنه چ برسه کسی ک قراره شریکش بشه حرفایی از دهنش شنیدم ک کاش نمیشنیدم و هنوز ماتم ک چ اتفاقی افتاده کاش اگر ناراحت بود بهم میگفت یا ب خاطر شرایطش میگفت تحمل کن من نیاز ب تنهایی دارم و میدید ک من میشم ایوب یا نه اما این جور بی خبر و بی منطق نمیتونم تحمل کنم 

نمیدونم چ اتفاقی میوفته اما هرچی باشه میذارم پای خیر و صلاحم ک از همون اول با خودش معامله کردم

مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 142 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 21:46