خیلی حالم بد بود حال دلم افتضاح بود انگار مهرداد و گم کردم و چ حال بدی تا فهمیدم رفتم بیمارستان و ..... اما نمیتونستم ببینم جای خالیشو 5 شنبه قبلش بهم زنگ زده بود و انگار ی چیزایی از سردی ما فهمیده بود و بهم گفت مینا تو هیچ وقت نباید ناراحت باشی و غمگین من همیشه پشتتم
چ پشتی شد 5 شنبه این حرفو زد و یک شنبه رفت تو کما و این ب نظرم بی انصافانه ترین قول دنیا بود ک پدر بهم داد روزها از پشت هم گذشتن و همه دعا ک پدر برگرده و فقط میرفتم بیمارستان اما نمیتونستم ببینمش دو سه بارم مهردادو دیدم اما اون مهرداد همیشگی من گم شده و من فقط دارم سکوت میکنم
روز عاشورا با تمام حال بدی ک داشتم رفتم دیدن پدر ساعت 9:50 دقیقه فقط 10 دقیقه فرصت داشتم ک ببینمش ک اگر مامان مهرداد نبود من پدر و نمیشناختم
روزها داره میگذره و من ب جز سردی از مهرداد نمیبینم و همش فکر و خیال میکنم ک چی شده و اون هیچ حرفی نمیزنه چ سخت میگذرن روزا
5 شنبه 29 مهر پدر فوت کرد و چنان شوکی بهم وارد شد ک هنوزم دلم داغه مثل کوره و بینمون مثل یخای قطب سرد و برفی زندگیم منجمد شده انگار با این حال بازم تو مراسم پدرش شرکت کردم و سکوت کردم اما خدا میدونه ک با اینکه چشمام از گریه ورم کردن چشم ازش بر نداشتم با اینکه اون مدت هاست منو نمیبینه
بعد از مراسم سوم تصمیم گرفتم ک دیگ نرم مهرداد حتی تلفن های منم جواب نمیده و ب نظرم بی منطق ترین کار دنیارو داره میکنه
شاید بگید شرایط سخت باعث شده بله قبول دارم اما مهرداد قوی بود و هرچقدم حالش بد باشه ادم با غریبم بی محلی نمیکنه چ برسه کسی ک قراره شریکش بشه حرفایی از دهنش شنیدم ک کاش نمیشنیدم و هنوز ماتم ک چ اتفاقی افتاده کاش اگر ناراحت بود بهم میگفت یا ب خاطر شرایطش میگفت تحمل کن من نیاز ب تنهایی دارم و میدید ک من میشم ایوب یا نه اما این جور بی خبر و بی منطق نمیتونم تحمل کنم
نمیدونم چ اتفاقی میوفته اما هرچی باشه میذارم پای خیر و صلاحم ک از همون اول با خودش معامله کردم
مهرمینا...برچسب : نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 142