مهرمینا

متن مرتبط با «یک روز خیلی خوب» در سایت مهرمینا نوشته شده است

روزهای سخت

  • بالاخره رو دلم پا گذاشتم و ب مامانش زنگیدم ک دیگ نمیتونم ادامه بدم خیلی تلاش کردم اما من واقعا گمت کردم مهرداد و کوچکترین تلاشی نکردی حال دلم عجیبه اولین مردی ک وارد زندگیم شد کسی ک هیچی ازش نخاستم فقط گفتم ارامش حالا همونی ک بهم قول ارامش داد قول داد ک برام تکیه گاه باشه حتی نیس ک این روزارو ببینه من هیچی از مهرداد تو زندگی نخاستم ن پول ن خونه ن مدرک ن تجملات هیچی اما حق دلمم این نادیده گرفتن نبو,روزهای ...ادامه مطلب

  • یه روزی ازین روزا

  • بعد از این داستان خانواده محترم داماد گفتن بریم ازمایش خون واااااااای ک چقد سخت ,سخت از نظر شرایط کاری الان شده اخرای خرداد و هر روز کارم سخت تر میشد تو این فاصله بار دوم تا ازمایش تنها پل ارتباطیمون تلفنای شبانه بود اخه مهرداد خیییلی از من دوره ب خاطر اجبار و شرایط کاری فعلا خرم اباد بود زنگ میزدو شروع میکرد تعریف کردن بعضی وقتا میفهمیدم چ حرصی میخوره ک همش اون حرف میزنه و من گوش میدم چون من اصلا عادت ب تعریف ندارم اما خوب بیچاره هیچی نمیگف پدر عزیزش رفت و وقت ازمایش گرف ۳۰خرداد تاریخش قشنگ یادمه چون میترسیدم چ استرسی منو گرفته بود, از شرکت فقط ی نصف ر,یه روزی ازینجا میرم ...ادامه مطلب

  • داره نزدیک میشه ما شدنمون

  • امروز ۵مهر و بازم دیشب بد خوابیدم و ... شبای سختی رو میگذرونم از نظرروحی بدجور بهم ریختم و فعلا کاری از دستم بر نمیاد جز صبر تا اینک ببینم اخر هفته برمیگردی و دیدنت ارومم کنه وگرنه کل هستی هم جمع شن ارومم نمیکنن جز تو  خوووووب داریم میرسیم ب جای حساس قضیه روزا داره میگذره و مامان اینا ب فکر مراسم بله برون عید فطر تنها کار مفیدی ک تونستم انجام بدم خرید دفتر بله برون بود اونم سه بار خیابون بهارستانو گشتم تا اخر خریدم بقیه کاراهم ک ب لطف عکس فرستادن برام حل میشد اونا میرفتن خرید و من از روی عکس نظر میدادم اینم بگم ک عروس هنوز لباس نمیدونه چی بپوشه و داستان ه, ...ادامه مطلب

  • یکمی قبل از ما شدن

  • امروز ک مینویسم ۸مهر یکم حالم بهتره اما هم چنان دلتنگتم و هیچ چیز خوشحالم نمیکنه  ۱۴ تیر بود و من هنوز هیچ کاری نکردم دیگ مژده ب زبون اومد ک به رضایی گف تو رو خدا بذار مینا بره ۳روز دیگ بله برونشه این حتی لباسم نخریده یکم مسقره بازی دراوردیم و دوباره مشغول کار شدیم موقع ناهار رضایی گف تو برو تا شنبه ک کارات تموم شد برگرد فقط نگاش کردم از تعجب این چن روز عید فطر بود و تعطیل اما واسه ی حسابدار تیرماه تعطیلی معنی نداره , اومدم خونه و با ثریا کل لباسامو ریختم بهم و یهو لباسی ک مامان از کربلا اورده بود دیدیم و بعد از پوشیدن همه تایید کردن ک خوبه و ی ارامشی خونه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها