,همه چیز قبل از بارداری,همه چیز قبل از ازدواج ...ادامه مطلب
بعد از این داستان خانواده محترم داماد گفتن بریم ازمایش خون واااااااای ک چقد سخت ,سخت از نظر شرایط کاری الان شده اخرای خرداد و هر روز کارم سخت تر میشد تو این فاصله بار دوم تا ازمایش تنها پل ارتباطیمون تلفنای شبانه بود اخه مهرداد خیییلی از من دوره ب خاطر اجبار و شرایط کاری فعلا خرم اباد بود زنگ میزدو شروع میکرد تعریف کردن بعضی وقتا میفهمیدم چ حرصی میخوره ک همش اون حرف میزنه و من گوش میدم چون من اصلا عادت ب تعریف ندارم اما خوب بیچاره هیچی نمیگف پدر عزیزش رفت و وقت ازمایش گرف ۳۰خرداد تاریخش قشنگ یادمه چون میترسیدم چ استرسی منو گرفته بود, از شرکت فقط ی نصف ر,یه روزی ازینجا میرم ...ادامه مطلب
امروز ک مینویسم ۸مهر یکم حالم بهتره اما هم چنان دلتنگتم و هیچ چیز خوشحالم نمیکنه ۱۴ تیر بود و من هنوز هیچ کاری نکردم دیگ مژده ب زبون اومد ک به رضایی گف تو رو خدا بذار مینا بره ۳روز دیگ بله برونشه این حتی لباسم نخریده یکم مسقره بازی دراوردیم و دوباره مشغول کار شدیم موقع ناهار رضایی گف تو برو تا شنبه ک کارات تموم شد برگرد فقط نگاش کردم از تعجب این چن روز عید فطر بود و تعطیل اما واسه ی حسابدار تیرماه تعطیلی معنی نداره , اومدم خونه و با ثریا کل لباسامو ریختم بهم و یهو لباسی ک مامان از کربلا اورده بود دیدیم و بعد از پوشیدن همه تایید کردن ک خوبه و ی ارامشی خونه, ...ادامه مطلب