مهرمینا

ساخت وبلاگ
امروز که مینویسم یک ماه گذشته مهرداد 11 مهر از خرم آباد برگشت و پدرش همون روز بر اثر فشار رفت کما خیلی حالم بد بود حال دلم افتضاح بود انگار مهرداد و گم کردم و چ حال بدی تا فهمیدم رفتم بیمارستان و ..... اما نمیتونستم ببینم جای خالیشو 5 شنبه قبلش بهم زنگ زده بود و انگار ی چیزایی از سردی ما فهمیده بود و بهم گفت مینا تو هیچ وقت نباید ناراحت باشی و غمگین من همیشه پشتتم چ پشتی شد 5 شنبه این حرفو زد و یک شنبه رفت تو کما و این ب نظرم بی انصافانه ترین قول دنیا بود ک پدر بهم داد روزها از پشت هم گذشتن  و همه دعا ک پدر برگرده و فقط میرفتم بیمارستان اما نمیتونستم ببینمش دو س مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 143 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 21:46

مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : همه چیز قبل از بارداری,همه چیز قبل از ازدواج, نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:29

بعد از این داستان خانواده محترم داماد گفتن بریم ازمایش خون واااااااای ک چقد سخت ,سخت از نظر شرایط کاری الان شده اخرای خرداد و هر روز کارم سخت تر میشد تو این فاصله بار دوم تا ازمایش تنها پل ارتباطیمون تلفنای شبانه بود اخه مهرداد خیییلی از من دوره ب خاطر اجبار و شرایط کاری فعلا خرم اباد بود زنگ میزدو شروع میکرد تعریف کردن بعضی وقتا میفهمیدم چ حرصی میخوره ک همش اون حرف میزنه و من گوش میدم چون من اصلا عادت ب تعریف ندارم اما خوب بیچاره هیچی نمیگف پدر عزیزش رفت و وقت ازمایش گرف ۳۰خرداد تاریخش قشنگ یادمه چون میترسیدم چ استرسی منو گرفته بود, از شرکت فقط ی نصف ر مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : یه روزی ازینجا میرم, نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:29

امروز ۵مهر و بازم دیشب بد خوابیدم و ... شبای سختی رو میگذرونم از نظرروحی بدجور بهم ریختم و فعلا کاری از دستم بر نمیاد جز صبر تا اینک ببینم اخر هفته برمیگردی و دیدنت ارومم کنه وگرنه کل هستی هم جمع شن ارومم نمیکنن جز تو  خوووووب داریم میرسیم ب جای حساس قضیه روزا داره میگذره و مامان اینا ب فکر مراسم بله برون عید فطر تنها کار مفیدی ک تونستم انجام بدم خرید دفتر بله برون بود اونم سه بار خیابون بهارستانو گشتم تا اخر خریدم بقیه کاراهم ک ب لطف عکس فرستادن برام حل میشد اونا میرفتن خرید و من از روی عکس نظر میدادم اینم بگم ک عروس هنوز لباس نمیدونه چی بپوشه و داستان ه مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 180 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:29

امروز ک مینویسم ۸مهر یکم حالم بهتره اما هم چنان دلتنگتم و هیچ چیز خوشحالم نمیکنه  ۱۴ تیر بود و من هنوز هیچ کاری نکردم دیگ مژده ب زبون اومد ک به رضایی گف تو رو خدا بذار مینا بره ۳روز دیگ بله برونشه این حتی لباسم نخریده یکم مسقره بازی دراوردیم و دوباره مشغول کار شدیم موقع ناهار رضایی گف تو برو تا شنبه ک کارات تموم شد برگرد فقط نگاش کردم از تعجب این چن روز عید فطر بود و تعطیل اما واسه ی حسابدار تیرماه تعطیلی معنی نداره , اومدم خونه و با ثریا کل لباسامو ریختم بهم و یهو لباسی ک مامان از کربلا اورده بود دیدیم و بعد از پوشیدن همه تایید کردن ک خوبه و ی ارامشی خونه مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:29